روزای جمعه مثل همیشه برای ما سه تا بهترین روز دنیاست
دخمل مامانی دیروز جمعه بود و ما با شهروز و حمیده دوستای بابایی رفتیم بیرون واسه نهار
توهم که مثل همیشه عاشق د د هستی خیلی خوشحال و منگولی دور و بر رو نگاه میکردی و کلی شیطون بودی و ماهم کلی بهمون خوش میگذشت
.
ساعت ۲:۳۰ بعد از ظهر بود که راه افتادیم و بعد رفتیم غذا گرفتیم تو هم که عاشق غذا خوردنی تا غذا دیدی کلی ذوق کردی و میخواستی که همرو بخوری
راه افتادیم سمت پارک طالقانی و بعد کلی گشتن یه جای خوب پیدا کردیم که هم خنک باشه و هم تو بتونی بشینی
دیگه زیر انداز هارو در آوردیمو شروع کردیم به چیدن وسایل نهار و خوردن غذا تو خوشگل مامانی و صبر کردی تا مامان بهت غذا بده و اصلا اذیت نکردی
خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم با این سن کوجولوییت آروم و مثل خانومها نشستی و سر و صدا نمیکنی
.
.
بعد رفتیم خونه خاله حمیده و اونجا کلی با عروسکهای خاله بازی کردی و همه کلی دوست داشتن
دیروز احساس کردم چقدر بزرگ شدی و داری واسه خودت خانوم میشی
باباییت هم توی نگاهش یه چیز بهمون میگفت و اونم این بود که چقدر خوشحال و راضیه