ماریاماریا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

عروسک من ماریا

هفته29 حاملگی

1390/4/7 11:23
نویسنده : مریم
254 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر خوشحالم كه به زندگيمان آمدي كوچولويه مامان

از صبح حال خوشي نداشتم........خسته بودم و خوابم مي آمد
تابستان هوا بسيار گرم است و من هيچ وقت گرما را دوست نداشتم
.
.
با اينكه از صبح به هيچ كاري نرسيده بودم و حوصله نداشتم الان سرشار از يك حس زيبا هستم
آري لحظه هايي را كه به تو و پدرت مي انديشم احساسي وصف ناپذير تمام وجودم را فرا ميگيرد
.
با احساسي نو شروع به انجام كارهاي روزمره ام كردم و حال فارغ از كارهايي كه گاه بسختي انجام ميدادمشان به دنبال داستان هاي كودكانه براي زماني كه ميخوابي به زيبايي فرشته ها
شايد واقعا همه ي كودكان فرشته اند كه ميتوانند مثل آنها باشند و ما آنها را شبيه فرشته ها ميپنداريم
.
روزها چيزهايي را جست و جو ميكنم كه احساس ميكنم دوستشان خواهي داشت و آن هنگام است كه تو آرام مينشيني و شايد گوش ميدهي كه چه كارهايي انجام ميدهم
دوست دارم بدانم ايا واقعا احساسشان ميكني؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
شيطون شدي در حالي كه حتي نميتوانم آين را به پدرت ثابت كنم هر وقت زياد دست و پا ميزني و من او را صدا ميزنم تا ببيند دخترش چقدر شيطان است آنچنان آرام ميگيري انگار كه اصلا توان حركت نداري و وقتي او ميرود دوباره شروع ميكني واعا برايم جالب است كه چگونه وجودش را احساس ميكني؟؟؟؟
تنها زماني براي او حركت ميكني كه او ميخواهد
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با خودت شادي را بزندگيمان آوردي اميدوارم ما نيز بتوانيم همواره تو موجود كوچكمان را شاد نگه داريم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)