ماریاماریا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

عروسک من ماریا

جمعه

سلام دخمل قشنگم امروز چهاشنبه است و 8 تیر ماه چقدر دلم شور میزنه و هولم آخه کنکور سراسری و من با شیطونی های تو اصلا وقت درس خوندن نداشتم حسابی هولم و دلم میخواد قبول بشم گاهی به تو نگاه که میکنم میگم شاید تو هم دلشوره منو میبینی و با اون دل کوچولوت برام دعا میکنی الهی قربنت برم که بیشتر از همه چیز فقط تو و باباییت تو زندگی برام مهمی هستین و همه دلم پیش شماهاست   تازه همه اینا یه طرف و کارای خرید خونه و اسباب کشی یه طرف دیگه وقتی بعد از ظهر ها میریم بیرون دیگه برام حالی نمیمونه که درس بخونم ولی هر شب خواب میبینم که قبول شدم   کاش خوابم تعبیر میشد.................... حالا بیشتر از همیشه سرم به وبلاگ تو خوشگلم گر...
8 تير 1390

لجبازی کودکان درمان پذیراست

 لجبازی یکی از رفتارهای ناسازگارانه است که ضمن آن فرد بر روی عقیده خود پافشاری کرده و به مخالفت با دیگران می پردازد. اما لجبازی از چه سنی آغاز می شود؟ لجبازی از حدود یک سالگی شروع می شود و بتدریج شدت می گیرد و در حدود ۳ سالگی به اوج خود می رسد. پس از این دوره، فقط گاهی اتفاق می افتد.لجبازی به صورت سرپیچی از درخواستهایی که حتی ممکن است مورد علاقه کودک باشد، سرپیچی از دستور دیگران، آسیب رساندن به خود، گریه کردن، فریاد کشیدن، ناسزا گفتن، خودداری از غذا خوردن و شکستن وسایل بروز می کند. ● درمان لجبازی ۱- از آنجا که لجبازی کودکان جزو اختلالهای رشدی است، سعی شود رفتار لجوجانه را تعدیل و رفتار مناسب کودک را تقویت کنیم و از انج...
7 تير 1390

بایدهای تربیت کودکان

کودکان امانتهایی الهی هستند که در دست ما قرار دارند و مهمترین وظیفه والدین تربیت صحیح آنان است. تربیت امر پیچیدهای است که ظرایف و لطافتهای خاصی دارد که اگر درست و به موقع انجام نگیرد، اثر منفی آن بیشتر است. در این راه به چند نکته مهم که توسط کارشناسان تربیتی ارائه شده است، اشاره میکنیم تا ما را در تربیت کودکانمان بهتر یاری دهد. 1. اگر میخواهید فرزندتان نسبت به مسئولیتهای خود بیتفاوت نباشد، حساسیت بیش از حد نسبت به مسئولیتهای او نشان ندهید. سعی کنید ظاهراً بیتفاوت باشید تا او خود به تکالیف و وظایف خود حساس شود. 2. تربیت کردن، رها کردن متربی از بستگیها و وابستگیها به سوی رشد و تعالی است و نه رام کردن و مطیع کردن او در دام خو...
7 تير 1390

مرداد سال1389......................كوچولوي عجول من

28مرداد سال1389......................كوچولوي عجول من چهارشنبه ساعت 10:30 شب بود انگار دلم براي كاراي انجام نداده اي كه داشتم شور ميزد......................شروع كردم به كامل كردن وسايل ساكهاي بيمارستان..........احساس كردم دلم درد گرفته بود......نياز به دست شويي داشتم ......خيسي و گرمي رو احساس كردم ولي تنها چيزي كه به ذهنم نرسيد كيسه آبم بود .......رفتم يه دوش بگيرم كه حالم بهتر شه ولي يه دفعه احساس كردم ليواني آبه كگرم روي بدنم حركت كرد................چقدر ترسيده بودم..........خدارو شكر كردم كه باباي جوجو تازه از خواب بيدار شده بود و توي خونه بود.............بايد آرامشمو حفظ ميكردم چون ميدونستم هول ميكنه و ميترسه................لباسم و پوشي...
7 تير 1390

هفته31 حاملگی

85 روز تا وصال عشقي بي پايان......................   سلام جوجوي مامان و بابا ديگه كلي بزرگ شدي.............يه عالمه شيطوني ميكني و كلي زور و بازو پيدا كردي و كلي به ماماني لگد ميزني چقدر روزا سخت مي گذره.انگار اين روزا هم فهميدن من و باباييت برا اومدنت چقدر عجله داريم و چشم انتظاريم امروز با باباييت رفتيم برات كلي سي دي آهنگ و كتاب داستان خريديم بابايي كلي دلش ميخواد بغلت كنه و باهات بازي كنه....ظاهرا توام البته بدت نمياد چون هر وقت بوست ميكنه براش كلي دست و پا ميزني و دلبري ميكني . . راستي ديروز با بابايي رفتيم براي آزمايش ولي توانقدر شيطوني كردي كه گشنمه و گشنمه كه من نتونستم آزمايش بدم......همه فهميدن كه ما يه دخمله شكمو داري...
7 تير 1390

هفته30 حاملگی

جوجوي مامان امروز باهم يه كلوب كوچيك باز كرديم تا شايد با مامانا و جوجو هاي اونها آشنا بشيم كلوب ماماناي حوالي هفت تير و كريمخان . ديگه چيزي نمونده فقط بايد يكم ديگه تحمل كنم تا تو جوجو كوچولو به دنيا بياي كم كم داري بزرگ ميشي و توانايي پيدا ميكني..............احساس ميكنم كه كم كم داري وزن ميگيري و داري خودتو آماده ميكني كه وارد دنياي جديدي بشي . ديگه وقتي لگد ميزني مثل يه حباب يا يه قلقلك نيست توي هر لگدي كه ميزني كلي زور داري و به ماماني و بابايي ثابت ميكني كه مامان و بابا من دارم بزرگ ميشم دارم كلي خانوم ميشم و ميخوام بيام توي بغلتون . هر روز منو بابايي كلي نقشه ميكشيم كه وقتي دنيا اومدي كجاها بريمو چه كارا انجام بديم . . حتي فكر اين ك...
7 تير 1390

هفته30 حاملگی

شمارش روزها و لحظه براي ديدن و در آغوش كشيدنت................. دخترك كوچكم مثل هميشه سلام ميكنم سلام زيبا و كوچك است مثل تو پر معنا و دوست داشتني همچون نگاه هاي تو ............... همان نگاه هايي كه من هر روز برايشان لحظه شماري ميكنم . . . هر روز يك وسيله ي جديد يا كاردستي برات درست ميكنم و توي اتاقت ميچينم ديگه دل تو دل منو باباييت نيست آخه كلي تا الان واسه دختر كوچولومون كاراي مختلف كرديم كه از وسايل و اتاقش كلي خوشش بياد و حالا لحظه شماري ميكنيم تا تو رو تو بغلمون ببينيم روزها بيشتر شيطوني ميكني و شبا واسه باباييت دلبري كلي عاشقت شديم بدون اين كه حتي يادمون بياد از كجا شروع شد با باباييت ميخوايم برات بريم سبد بخريم كه وقتي دنيا اومدي ...
7 تير 1390

هفته30 حاملگی

روزها از پس هم مي گذرند و روزهاي در آغوش كشيدن تو نزديك تر مي شود سلام كوچولوي مامان چقدر حرف در دل براي گفتن دارم ولي وقتي مي خواهم آن ها را اين چا برايت بنويسم انگار ناتوان ميشوم فراموش ميكنم تمام گفتني هايم را زماني كه تو در هوش و حواسم بازي گوشي ميكني . انگار گفتني هايم براي زماني هستند كه تو در ذهنم آرام يك گوشه نشستي و.....وقتي به تو فكر ميكنم ديگر هيچ هرفي برايت ندارم جز اينكه من و پدرت تمام لحظه ها را براي ديدن و در آغوش گرفتنت مي شماريم . امروز دوست صميمي پدرت ميايد و جوجو كوچولويش را نيز با خود مي آورد.......انيسا كوچولو جوجوي اوست و متولد 3 فروردين 1389 هم سال توست . شايد روزي قرار شد باهم دوست شويد و به مدرسه برويد وقتي به روز...
7 تير 1390

هفته29 حاملگی

چقدر خوشحالم كه به زندگيمان آمدي كوچولويه مامان از صبح حال خوشي نداشتم........خسته بودم و خوابم مي آمد تابستان هوا بسيار گرم است و من هيچ وقت گرما را دوست نداشتم . . با اينكه از صبح به هيچ كاري نرسيده بودم و حوصله نداشتم الان سرشار از يك حس زيبا هستم آري لحظه هايي را كه به تو و پدرت مي انديشم احساسي وصف ناپذير تمام وجودم را فرا ميگيرد . با احساسي نو شروع به انجام كارهاي روزمره ام كردم و حال فارغ از كارهايي كه گاه بسختي انجام ميدادمشان به دنبال داستان هاي كودكانه براي زماني كه ميخوابي به زيبايي فرشته ها شايد واقعا همه ي كودكان فرشته اند كه ميتوانند مثل آنها باشند و ما آنها را شبيه فرشته ها ميپنداريم . روزها چيزهايي را جست و جو ميكنم كه احس...
7 تير 1390